سین هشتم
ادبیات چندصدایی یا poly phony چیست؟
این اصطلاح را نخستین بار باختین از موسیقی وام
گرفت. در آوای مونوفونی (تک صدایی) یک ملودی در
سادهترین شکل خود توسط خواننده یا نوازنده اجرا
میشود. زمانی صدای خواننده را سازی همراهی کند یا
یک ملودی به وسیله دوساز، اجرا گردد، به آن هوموفونی
وهنگامی که چند ملودی با هم درآمیزد (با چند ساز یا
ساز همراه با آواز) حالت پلی فونی ایجاد میشود.
ملودیهای اجرا شده توسط هر ساز، در حالت پلی فونی،
الزاما در یک جهت با هم پیش نمیروند و میتوانند در
جایی، وارد هارمونی و در جایی، خارج یا به صورت ناقص
تمام شود. در ادبیات چند صدایی، شخصیتها هرکدام از
دیدگاه خود به جهان مینگرند و جهان بینی خاص خود را
دارند.
دیدگاه راوی یا نویسنده فقط به عنوان یک صدا در کنار
آواهای شخصیتها در اثر حضور دارد. هرچند باختین
نظراتش درباره ادبیات چندصدایی را معطوف به رمان
میداند ولی با طرح مواردی که بدان اشاره میشود آن
را به هرگونه ادبی از جمله نمایشنامه میتوان تعمیم
داد.
باختین در مطالعات خود تضادهای فردی و زبانی در
اجتماع، گسترش زبان و لهجههای گوناگون در ادبیات،
روایتهای گوناگون از یک واقعه، پرداختن به دروغ و
نقیصه در اثر ادبی، تغییر شیوه بیان، ناقص ماندن
روایت و روابط بینامتنی را نظریههایی برای بیان
فلسفه و زبان شناسی خود در تعریف ادبیات چند صدایی
میداند. بنابراین تعریف، ادبیات چند صدایی میتواند
مسائل مهم اجتماع و نقدی بر حکومتهای توتالیتر
باشد. اما آیا این ادبیات چند صدایی نمیتواند برای
فرهنگ مونولوگ پسند جامع ما راهکار و نقطه آغازی
باشد؟
پیوند اقوام و ملیتهای گوناگون با تکیه بر مفهوم
دیالوگ شاید ایده آل دوری باشد. ولی این نمیتواند
دلیلی برای دوری جستن از ترویج فرهنگ دیالوگ و شنیدن
صداهای دیگران توسط آثار ادبی باشد. همچنین سبب
نمیگردد تا باری از دوش نویسندگان و اساتید ما در
هر یک ازعرصههای ادبی، از شعر گرفته تا رمان و
نمایشنامه بردارد؟
به همین دلیل از نامهایی چون بهرام بیضایی انتظار
میرود در جامعهای با شرایط فرهنگی کنونی به تبلیغ
نیازهنردیالوگ بپردازند تا پرداختن به روایتی تک صدا
به وسیله اشخاص گوناگون و بازگویی مونولوگهای فردی
زیربیرق نویسنده دانای کل، واژهساز چیرهدست و حاکم
بلامنازع روایت خطی.
افرا که جزو آخرین نوشتههای استاد محسوب میشود و
هم اکنون در تالار وحدت در حال اجراست، نمایشی است
با تکیه بر شیوه منحصر بفرد و شخصی و همیشگی ایشان
که از تئاتر اپیک، تعزیه و نمایشهای میدانی وام
گرفته و در نهایت تابع تکنیک شخصی وی است.
آکسان گذاری روی تک تک اجزای دیالوگها که آن را به
مونولوگهای بلند و طولانی اما فاخر با بازیهای
روان تبدیل کرده است، از نمایش افرا، تئاتری به دور
از دیالوگ، بدون پیچیدگی وخطی ساخته است. اتفاقی که
شاید در بین آثار بیضایی استثناء باشد.
شاپورجورکش به درستی در کتاب بوطیقای شعرنوی خود این
اپیدمی بدخیم را شناسایی کرده و با استدلالهایی که
از نامههای نیما میآورد، سعی در پاسخ به آن دارد؛
«فرهنگ ملی ما درپشت هنر شعر_یعنی فردیترین هنر
سنگر گرفته است و تازه درهمین سنگرهم، گوینده
شعر،متکلم وحده است وهمه چیز از دریچه نگاه و ذهن او
به شکل خطابهای به مخاطب عرضه میشود. گویی ساختار
اجتماعی ما بوده که نوع هنر ملی رابرگزیده و به
هنرمندان تحمیل کرده است. چرا در سرزمین ما
نمایشنامه که لازمه آن دیالوگ و درک «حضور دیگری»
است شکل نمیگیرد؟
و چرا خطابهگویی حرف اول را میزند؟.»(ص??) هرچند
که حدیث او بیشتر معطوف به شعر است ولی این پرسش
عمیق گریبان انواع ادبی از رمان تا نمایشنامه را به
درستی میگیرد. به خصوص این پرسش برای ما _ ما شاید
نسلی باشد که از اساتید خود انتظارهایی دارد و به
دنبال سرگشتگیهایش، پاسخ را از آنها میجوید_ بعد
از دیدن نمایش افرا قوت دوباره میگیرد.
لازم به یادآوری نیست که بیضایی برای ما و همه دیگر
اهالی هنر و ادبیات ایران، جزو سه نمایشنامهنویس
معاصر ایرانی درکنار رادی و ساعدی میباشد. هرچند که
ایشان هیچ ادعایی در این زمینه نداشته و ندارد. ولی
پیشزمینهای به نام استاد بیضایی ما را بر آن
میدارد که از ایشان این پرسشها را بکنیم.
چرا دیالوگ نه؟ بارها لزوم دیالوگ و فرهنگ برقراری
دیالوگ بین آدمها در ایران را از ایشان در
مصاحبهها وجلسات نمایشنامه خوانی شنیدهام.
فقط نمیدانم چرا ایشان دربرخی آثارشان بخصوص افرا
به آن توجه نکردهاند؟ مگر ترویج یک فرهنگ،
نمیتواند از یک پایگاه و مکان مشروع وقابل قبول و
درضمن مردمی منشا بگیرد؟ و چه جایی بهتر از تئاتر که
انسانیترین مفاهیم درآن رشد و پرورش مییابد و
شکوفا میشود؟
پس چرا اینقدر پافشاری در سرودن ادبیات تک صدایی، آن
هم با صدای بلند آنچنان که در نمایش افرا میبینیم؟
از کوچکترین شخصیت و تیپ نمایشی ردپای نویسنده و قلم
فاخر و زیبای ایشان دیده میشود؛ بارها در طول نمایش
از سوی شخصیتها به ما گوشزد میشود که این استاد
بیضایی است که برای شما قصه میگوید، نه ما. ما جز
ابژههایی عروسکی در دستان نویسنده و کارگردان اثر
نیستیم.
واقعا چرا دیالوگ نه؟
ازهمین روست که به نظر میرسد پرداختن و ترویج
ادبیات چندصدایی همراه با دیالوگ نه از سوی نویسنده
که از سوی اشخاص نمایش اهمیتی صد چندان مییابد.
سلطه همیشگی نویسنده بر متن با زبان فاخر و آرکائیک
تا کی باید ادامه داشته باشد؟ آیا زمان پرداختن به
ابژههایی دست آموز از نگاه دانای کل به پایان
نرسیده است؟ آیا نمیتوانیم به دیگران و نقطه نظرهای
آنها به شکل سوژه یعنی شخصیت فردی و انسانی بنگریم؟
از این روست که افرا و نام بزرگانی چون بیضایی
الزاماتی را میسازند تا هرچند وقت به این پرسشها
بازنگری جدی داشته باشیم و برای آینده تئاتری و ادبی
ایران راه نو و نوینی را با تکیه براندیشه و
دستاوردهای این بزرگان و بزرگان دیگر چون رادی،
ساعدی، خلج و غیره بازگشایی نماییم. باشد که اینگونه
شود!
Design By : Pars Skin |